کد مطلب:311992 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:232

وفاداری شگفت انگیز!
زرقا، دختر عدی بن قیس همدانی، در نبردی كه میان علی (علیه السلام) و معاویه در صحرای صفین روی داد، در پیشروی لشكر كوفه نقش های مهمّی را به كار می برد و به شكست دشمن كمك می كرد; به طوری كه رشادت این زن از نظر معاویه دور نمی ماند.



پس از آنكه معاویه به خلافت رسید، به یاد زرقا افتاد و دستور داد به فرماندار كوفه بنویسند كه وسایل حركت زرقا را; به طوری كه دلخواه اوست، آماده نموده و او را به شام روانه كند.



پس از آن كه زرقا به شام و به دربار معاویه رسید، معاویه ابتدا با چهره باز از او پذیرایی كرد و بعد گفت: یادت هست، در جنگ صفین چگونه مردم كوفه را به جنگ من تهییج می كردی؟ زرقا گفت: آنچه شده، گذشته است. روزگار رنگ به رنگ می شود و هر ساعت رنگ تازه می گیرد.



ـ آنچه آن روز می گفتی یادت هست؟!



ـ نه.



ـ من حرف های تو را فراموش نكرده ام. بارك الله، تو آن روز به لشكر كوفه می گفتی:



مردم! در فتنه بزرگی افتاده اید. فتنه ای كه شما را از راه راست منحرف می كند و به تاریكی وحشتناكی می اندازد، فتنه ای كه كور و كر و گنگتان می سازد. مواظب باشید به این بلا نیفتید. چراغ در مقابل آفتاب نور نمی دهد. ستاره در روشنایی ماه درخشندگی ندارد.



هر كس از ما راهنمایی بخواهد به او راه نشان می دهیم. حق گمشده خود را می جست و یافت. ای ارتش نیرومند! شكیبا باشید. بكوشید تا اختلاف كلمه از میان برود و حق بر باطل چیره گردد.



مردم! خضاب زن ها حناست ولی خضاب مردها خون است. جنگ كنید. صبر كنید. صبر در هر كاری نیكو است.



بله زرقا! تو آن روز این حرف ها را می زدی، به خدا قسم هر خونی كه علی در صفّین ریخت تو در آن شریكی.



تصوّر می كنید كه زرقا گفته هایش را انكار كرد؟! یا معذرت خواست یا در مقابل پادشاه خودسری چون معاویه زبانش لكنت پیدا كرده و خود را باخت؟! هرگز! بلكه او در پاسخ گفت: معاویه! چه خبرهای خوب و مسرّت بخشی داری!



ـ از این گفته ها خوشحالی؟!



ـ بله، به خدا از شنیدن این خبر خوشحال شدم.



معاویه با تعجّب گفت: به خدا وفاداری شما نسبت به علی پس از مرگ وی، شگفت انگیزتر است از دوستیتان با او، در ایام زندگانی اش.



این نمونه ای است از زنانی كه اسلام چنین روحِ سرشار، ایمان استوار و صراحت لهجه به آن ها داده است.



امروز پس از این نهضت ها، پس از این همه هیاهو و داد و جنجال، در كجا مردانی به این شجاعت یافت می شوند كه در مقابل مجسمه های ظلم، خود را نبازند و از حق و عقیده خود دفاع كنند؟ با نوشتن این كتاب، نمی خواهم تنها یك جلد دیگر به مجموعه كتب تاریخی اضافه كنم، بلكه می خواهم خوانندگان گرامی از مطالب حساس آن نتیجه بگیرند، آنها را با زندگی خود و خانوادشان مقایسه كنند و ببینند در كجا عقب مانده اند، سعی كنند جلو بروند و در چه چیز افراط كرده اند، دست نگاهدارند.



تصوّر كنند، دستور زندگی خانواده می خوانند نه كتاب تاریخی. امیدوارم خدا ما و شما را از لغزش نگاهدارد و به راه راست هدایت كند!



والسلام علیكم ورحمة الله و بركاته